تنهایی من دو تا شروع داشت/
اولی اون زمانی که مادرم تصمیم گرفت که بره سر کار/ تقریبا ده ساله بودم یا نه ساله دقیق یادم نمیاد/ ولی یادمه خیلی از تنهایی میترسیدم، خیلی/ مخصوصا زمانی که رعد و برق میزد/ وحشت میکردم از تنهایی/
دومین بار هم سیزده سالگی بود و شروع بلوغ و اتفاقاتی که از اون موقع تو دبیرستان شروع شد و به خانواده و از خانواده دوباره به دبیرستان کشید/ و به علاوه مشکلات و سختی هایی که تو این چهار پنج سال اتفاق افتادند/
الان خیلی بهتره الان تنهایی رو از هرچیزی بیشتر دوست دارم/ دیگه از تاریکی هم نمی ترسم/ شاید این مشکلات باید می افتاد تا من اینجوری بشم، نمیدونم/ ولی همه اینها باعث شد به جای ۱۷ سال که یه عدده در واقع بشه ۳۴ سالم/


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها