نمیدونم حکمتش چی بوده که این همه اتفاقات تو این چهار سال زندگی من رخ داد ولی احتمال میدم یا واسه بی اندازه تحت فشار قرار دادن من بوده (مثل ذغال که تحت فشار میشه الماس)، یا واقعا هیـــچ و پوچ بوده و الکی؛ اصلا دوست ندارم دومیش باشه. / اگر از این مشکلات در بیام و به موفقیت هایی که تو ذهنم هست برسم خوشحالی به من دست خواهد داد که نگو که ممکن است منجر به ادامه زندگی بیشتر شود و یا ممکن است همان جا سکته کنم که بازم دوست دارم اولیش باشه. / حتی یک درصد هم پشیمون نیستم که گوشی هوشمندم رو دو سال پیش فروختم تا به این لحظه حتی خدارو شکر میکنم که فروختم، با این که ضرر مالی داشت ولی به جهنم سودهای دیگری هم داشت. / الان تو این فکرم که کامپیوتر رو هم جمع کنم بذارم تو کارتوناش بذارم انباری یا بذارم بمونه!؟ اگر اولیش دلم برای بچه های بیان تنگ میشه (حتی واسه اون مقدار کم دنبال کننده و دنبال شده ها). / قشنگ فکرام رو میکنم تا چند روز دیگه اگر جمع کردم دیگه از خدمتتون مرخص میشم به مدت یکسال و برای هر ماه یه پست از قبل میذارم که در آینده انتشار بشه و وبلاگ رو هیچ وقت حذف نمیکنم، خیلی دوست دارم همین افراد بمونن و افراد جدیدی هم بیان و کسی از این جمع نره.
به امید موفقیت همۀ.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها