دنیا، دنیای عجیبی است. جامعه، جامعه‌ای است که در آن سوءظن حاکم است. حالا در این ورطۀ حوادث و گذر زمان و درگیری عقل و ایمان اینجانب با نفس خویش باید بیایی و بنشینی برنامه ریزی کنی، درس بخوانی تا بروی کنکور بدهی.
کنکور بدهی بروی دانشگاه تا.
اما قبل‌تر داشتم میگفتم که چه زمانه‌ای شده! باید مشاورۀ درسی بگیری و منابع درسی تهیه کنی تا بتوانی در کنکور موفق بشوی.
اینها ظواهر ماجراست، کسی در پشت صحنه است که ناشناخته و غریبه است و باید از آن مشاوره گرفت و منابع درسی تهیه کرد، میگوید : باید فلان مبلغ را بدهی و اگر مبلغ کمتر پس منابعت ناقص می‌شود و.» شیرین زبانی هم میکند که چقدر توان داری یا خانواده چقدر توان دارد و میخواهد تمام تلاش خود را برای ستاندن این پول لعنتی از ما بکند که ماهم نداریم بدهیم.
در ورطۀ همین حوادث ها و مشغلۀ های ذهنی بودیم که می‌خواستم استخاره کنم ببینم چه کنم!؟ اعتماد یا نه!؟ در همین احوالات بودیم که ناگهان این حس و حال که نه، کار خودت را بکن» بر من غالب شد.
چه ومی دارد اعتماد!؟ او که شرایط تو را نمیداند! تو کار خودت را بکن و انشاءالله در کنکور هم موفق میشوی.
کار خدا بود که این حس در من پدید آمد.
حالا؛ داشتم میگفتم میروی دانشگاه، که چه کار کنی!؟ مدرک بگیری!؟ شغل پیدا کنی!؟ اینهمه تلاش برای سختی بیشتر، سختی بکشی که بعدا هم بیشنر سختی بکشی!؟ بخاطر پول یا رفاه!؟ این مشکل دارد که اینهمه سختی بکشی و به هیچ برسی.
بله پول و رفاه درد جای خود خوبست ولی بعدش چه!؟ رضایت از زندگی چه!؟ آیا جایگاهم در زندگی پیدا می شود!؟
رشته تحصیلی و تحصیلی که بیرون از محیط آموزشی انجام می‌شود باید من را به جلو ببرد، باعث پیشرفتم شود، باعث رضایت. نه باعث فربه کردن نفس.
یا صاحب امان (عج)، ای شهدا که سلام خدا بر شما، مرا در این راه کمک بفرمائید که به دعای خیر شما نیاز مبرم دارم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها