الان که دارم اینو مینویسم از یه خواب ناز و شیرین زیر یه لحاف تشک کلفت و گرم و نرم بیدار شدم. زود خوابیدم بخاطر همین وقتی بیدار شدم فکر کردم خیلی خوابیدم. از اون خواباا. / بعد که بیدار شدم دیدم زکی هنوز صبح‌ام نشده و من احساس کردم خیلی خوابیدم. بهرحال خواب خوبی بود و من الان بیدار / دلم میخواد به کارهای عقب افتادم برسم ولی قبلش میخوام یه چیزی بگم /
تو قسمت اول سریال SHERLOCK روانشناس به جان توصیه میکنه که وبلاگ بنویسه چون براش خوبه و از این حرفا / به عنوان یه شخص تنها و کسی که میتونم بگم تقریبا آسیب دیده از این موضوعات (بیماری های روحی) هستم / میخواستم بگم که تمام وبلاگنویس هایی که این مدت باهاشون بودم و بامن بودن همشون رو دوست دارم.
میخوام یه جملۀ آرامش بخش بگم:
همتون رو از ته دل دوست دارم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها